سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، سکوت را در سه جا دوست دارد :به هنگام خوانده شدن قرآن، به هنگام پیش رفتن به سوی دشمن، و به هنگام تشییع جنازه . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
ولایت فقیه « سرچشمه تمدن اسلامی»
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دلیل نقلی بر اثبات ولایت فقیه

خطوط کلی مستفاد از روایات

یکم:

بررسی اجمالی احادیث منقول و نیز تبیین وظائف فقهاء در متون فقهی راجع به مسائل عمومی و مهم امت اسلامی خواه در ولایت‏بر افتاء و خواه در ولایت‏بر قضاء و خواه در ولایت‏بر صدور احکام غره و سلخ شهور، خواه در دریافت وجوه شرعی که متعلق به خود مکتب و مقام امامت است (از قبیل انفال و اخماس و میراث بی‏وارث)، خواه از قبیل اموال عمومی (مانند اراضی مفتوح عنوة) و نیز در موارد جزئی و شخصی (مانند شئون غائب و قاصر) نشان می‏دهد که هم مضمون آن نصوص، از اهل‏بیت عصمت و طهارت (علیهم‏السلام) صادر شده است و هم عصاره این احکام و فتاوی، از دوده‏طه و یس (علیهم‏السلام) استفاده شده است و اگر چه امکان مناقشه در سند برخی از احادیث‏یا سداد و صحت‏بعضی از فتاوی وجود دارد، لیکن مدار اصلی ولایت فقیه در اداره امور مسلمین بر منهاج شریعت و بر مدار دیانت، اصلی‏ترین هدفی است که روایات ماثور و فتاوای مزبور، رسالت ابلاغ آن را بر عهده دارند. از این رهگذر، صاحب‏جواهر (رحمت ‏الله علیه) آن بیان درخشان فقهی را فرموده است (29) و شیخ‏انصاری (رحمت ‏الله علیه) در کتاب قضاءوشهادات، تلویحا آن را امضا نموده است (30).

دوم:

 حدیث:«ان العلماء ورثة الانبیاء» (31)

به نقل کلینی (ره) از قداح، از امام صادق (علیه‏السلام)، صحیح است و نقل‏های متعدد دیگری از همین روایت، مؤید صدور آن است.

 آنچه از صدر و ساقه این حدیث صحیح استفاده می‏شود عبارت است از:

1- علماء، وارثان انبیاء هستند.

2- انبیاء، دینار و درهم به ارث نگذاشتند.

3- انبیاء، علوم الهی را به ارث گذاشتند.

4- علوم الهی انبیا (علیهم‏السلام)، به صورت احادیث، به علماء دینی توریث‏شده است.

5- هر کس از طریق احادیث انبیاء (علیهم‏السلام) از آن علوم بهره‏مند شد، حظ فراوانی برده است; زیرا درهم و دینار، متاع دنیا و قلیل است و علوم انبیا که توسط احادیث آنان توریث‏شده است، متاع معنوی و اخروی است که برای تامین سعادت دنیا و آخرت مؤثر است; زیرا کالاهای معنوی، جامع کمال‏های دنیا و آخرت و سرمایه سودآور هر دو عالم می‏باشند.

6- منظور از علماء، خصوص ائمه (علیهم‏السلام) نیست، بلکه همه عالمان دینی مخصوصا غیر معصومین (علیهم‏السلام) را به طریق روشن شامل می‏شود; چرا که طبق نقل کلینی (قدس‏سره)، حدیث مزبور، به منظور ترغیب طالبان علم و تشویق راهیان کوی فراگیری دانش صادر شده و در آن حدیث، چنین آمده است: «من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک الله به طریقا الی الجنة... وانه یستغفر لطالب العلم من فی السماء ومن فی الارض‏» (32) از این‏گونه تعبیرها معلوم می‏شود که حدیث مزبور، به مقصود تحریص طالبان علوم دینی صادر شده است.

7- چون انبیاء (علیهم‏السلام) علوم فراوانی در اصول و فروع به ارث گذاشتند، هر کس حدیثی را فراگیرد که مضمون آن، شعبه‏ای از شعب علوم انبیاء (علیهم‏السلام) باشد، در همان شعبه، وارث پیامبران است و اثری که از آن شعبه ویژه و رشته خاص برمی‏آید، از آن عالم دینی متوقع است و بر اثر تناسب حکم و موضوع، شؤون متعددی برای علوم متنوع مطرح است که ضمنا به آن اشاره می‏شود.

8- حدیث مزبور که بیانگر شؤون نبوت عام و عالمان دینی هر عصر و مصر و نسل است، هرگز اختصاصی به عالمان امت اسلامی ندارد و درصدد بیان حکم عام همه پیامبران الهی و همه عالمان دینی امت‏های گذشته و حال است; البته عالمان دینی هر عصر، گذشته از ارث پیامبر آن عصر، به نوبه خود، از میراث انبیاء پیشین نیز بهره می‏برند; همان‏گونه که امامان معصوم (علیهم‏السلام)، وارث همه انبیاء گذشته‏اند و نیز هر امام لاحق، از امام یا امامان سابق (علیهم‏السلام) ارث می‏برد، عالمان دینی نیز وارث پیامبر عصر خود و همه انبیاء گذشته‏اند; البته باید توجه داشت که میراث، به حسب پیوند معنوی وارث با مورث توزیع می‏شود که مهم‏ترین ارث انبیاء (علیهم‏السلام) را امام معصوم (علیه‏السلام) می‏برد، ولی عالم دینی، به مقدار پیوند ویژه معنوی همراه با علم صائب و عمل صالح خویش با آنان، ارث می‏برد; هر چند اندک باشد.

سوم:

عنوان «انبیاء» و عنوان «رسل‏» ، در بعضی از احادیث منقول اخذ شده است که از نظر تحلیل مفهومی و نیز تحقیق عرفانی، میان عنوان «نبی‏» و عنوان «رسول‏» از یک سو و میان دو عنوان یادشده و عنوان ولی (ولایت الهی و ولی‏الله بودن) از سوی دیگر فرق است; زیرا انسان کامل، از آن جهت که نبا و خبر را از خداوند دریافت می‏کند، «نبی‏» است و از آن لحاظ که دستور الهی را پس از دریافت، به مردم می‏رساند، «رسول‏» است و از آن جهت معنوی که لیاقت چنان دریافت و چنین ابلاغی را دارد، «ولی‏الله‏» است که ولایت الهی جنبه باطنی نبوت و رسالت را تامین می‏کند و از آن جهت که احکام خدا را اجرا می‏نماید و عهده‏دار تامین امور امت اسلامی است، «ولی‏امر مسلمین‏» به شمار می‏آید.

لیکن باید دانست که عنوان «انبیاء» ، گذشته از حمل معنای خاص خود، صفت مشیری است‏ به رهبران جامعه و زمامداران امور امت; زیرا در بسیاری از آیات قرآن کریم، هنگام طرح جریان جنگ و صلح و ارائه مبارزه با سران ستم و نیز ارائه سمت ولایت امری و سرپرستی جامعه، عنوان «نبوت‏» ، «نبی‏» ، «انبیاء» و «نبیون‏» و مانند آن اخذ شده است مانند:

1. «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم‏» (33).

2. «وکاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر» (34).

3. «ویقتلون النبیین بغیر حق‏» (35).

4. «وقتلهم الانبیاء بغیرحق‏» (36).

5. «یا ایهاالنبی‏حرض المؤمنین علی القتال‏» (37)

6. «یا ایها النبی جاهد الکفار والمنافقین‏» (38).

7. «و ما کان لنبی ان یغل‏» (39)

8. «و یستئذن فریق منهم النبی‏» (40).

که در آیات مزبور و نظائر آن، عنوان «نبی‏» ، در طرح رهبری جنگ و صلح و تدبیر امور مسلمین اخذ شده است و بنابراین، عنوان مشیر بودن کلمه «انبیاء» ، یک مطلب رایج قرآنی است.

چهارم:

 تفکیک نبوت از رهبری و ولایت امور امت، با برهان عقلی و نقلی بر ضرورت نبوت هماهنگ نیست; البته اگر پیامبری، عهده‏دار امور امت‏بود و پیامبر دیگری وظیفه تبلیغ و تعلیم محض داشت، در چنین فرضی، محذور وجود ندارد. مثلا اگر حضرت لوط که خودش به حضرت ابراهیم (علیه‏السلام) ایمان آورده بود، مسؤول رهبری امت نبوده است، اشکالی پیش نمی‏آید; زیرا حضرت خلیل (علیه‏السلام)، عهده‏دار تدبیر امور امت‏بود. اما اگر چنین فرض شود که در عصری، پیامبری مبعوث شود که احکام الهی را بدون اجراء، و قوانین خدا را بدون تنفیذ، و حدود دینی را بدون اقامه، بر عهده داشته باشد، با دلیل عقلی و نقلی ضرورت وحی، مطابق نخواهد بود، ولی اگر شخص دیگری از سوی او منصوب شود که مجری حدود و احکام و قوانین الهی باشد، هیچ محذوری ندارد; زیرا در این حال، رهبر اصیل امت و زعیم اصلی آنان، همان پیامبر است.

پنجم:

 وظیفه اصلی انبیاء، تدبیر امور امت، اعم از فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، و نظامی است. به عنوان نمونه، می‏توان مورد موسای کلیم (علیه‏السلام) را مثال زد که در طلیعه برخورد با فرعون و ارائه پیشنهاد سیاسی، به او چنین فرمود:

«ان ادوا الی عباد الله‏» (41);

یعنی بندگان خدا را به من اداء نما; زیرا مردم، امانت الهی‏اند و پیام‏آوران از سوی خدا، امناء الهی‏اند و امانت‏خدا را باید به «امین‏الله‏» تادیه می‏نمود. آنگاه مقابله با درباریان فرعون آغاز شد و همین وظیفه محوری حضرت موسای‏کلیم (علیه‏السلام) را حضرت عیسی (علیه‏السلام) تصدیق کرد; زیرا قرآن کریم در زمینه تبیین نسبت عیسی (علیه‏السلام) با موسی (علیه‏السلام) چنین می‏فرماید: «مصدقا لما بین یدیه‏» (42); یعنی عیسی (علیه‏السلام) تصدیق‏کننده ره‏آورد انبیاء پیشین است.

اهمیت اداره امور جامعه در مکتب وحی، به قدری است که حضرت موسای‏کلیم (علیه‏السلام) هنگام «مواعده اربعین‏» با پروردگار خود، حضرت هارون (علیه‏السلام) را به عنوان خلیفه و جانشین خود برگزید:

«و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی‏» (43).

روشن است که خلافت هارون از موسی (علیهماالسلام) در دوران چهل روز، راجع به تعلیم و تبلیغ احکام نبود; زیرا چنین وظیفه‏ای را حضرت هارون در زمان حضور حضرت موسای‏کلیم (علیه‏السلام) داشت; و تنها رهبری و زعامت امت‏بوده است که مستقیما بر عهده حضرت موسای‏کلیم بود و به منظور حفظ و تداوم آن در ایام مواعده و غیبت چهل‏روز، بر عهده حضرت هارون (علیه‏السلام) قرار گرفت.

ششم:

 علومی که در ضمن احادیث ماثور، به عالمان دین می‏رسد، وظیفه علماء را مشخص می‏کند; یعنی علومی که درباره تهذیب و تزکیه نفوس به علمای اخلاق منتقل می‏شود، وظیفه آنان را در تزکیه نفوس خود و تربیت نفوس دیگران معین می‏نماید و علومی که درباره وجوب و حرمت، حلال و حرام، قصاص و حدود و تعزیرات، جهاد، دفاع و مانند آن به فقهاء منتقل می‏شود، رسالت آنان را در عمل و اعمال، و در قبول و اجرای آن احکام معلوم می‏کند; زیرا ارث چنین احکام اجرائی، بدون اعمال و اجرای آنها معنا نخواهد داشت و همان‏گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن احکام را از طریق وحی به منظور اجراء دریافت کرد، عالمان دین، آنها را از طریق ارث حدیث، برای عملی ساختن، فرامی‏گیرند، وگرنه آنچه به عالمان دین می‏رسد، صرف تلاوت آیات احکام و قرائت احادیث جهاد، دفاع، حدود، تعزیرات، و نظایر آن خواهد بود و هیچ‏یک از این امور مزبور را «ارث‏» نمی‏گویند.

فرق جوهری ارث با مبادلات تجاری دیگر آن است که در مبادلات اقتصادی، همواره کالایی بجای کالای دیگر یا بجای نقدینه می‏نشیند; یعنی «مال‏» ، به «مال‏» تبدیل می‏شود; لیکن در ارث، هرگز مال یا میراث، در قبال مال، کالا، و نقدینه قرار نمی‏گیرد، بلکه میراث، به عنوان یک متاع ارزنده، در جای خود باقی است و فقط وارث، به جای مورث می‏نشیند; یعنی مالک، به جای مالک می‏نشیند نه مال به جای مال دیگر.

با این تحلیل از مفهوم ارث، روشن می‏شود که در ارث، همواره یک نوع خلافت و جانشینی وارث نسبت‏به مورث مطرح است. بنابراین، احکام فقهی که در زمان انبیاء (علیهم‏السلام) به منظور عمل و اعمال تلقی می‏شد، اکنون که آن‏ذوات نورانی رحلت فرموده‏اند و عالمان دینی به وراثت آنان قیام کرده‏اند، بایدهمانند مورثانشان اقدام کنند تا احکام دینی، در بوته ذهن و موطن کتاب ومعهد درس وقلمرو زبان، محصور نگردند; بلکه از علم، به عین آید و از گوش، به آغوش.

هفتم:

 اصل اولی در استنباط احادیث ماثور از معصومین (علیهم‏السلام) آن است که آن احادیث، ظهور در تشریع دارند نه اخبار از رخدادهای تکوینی که هیچ تعهد شرعی و وظیفه دینی را به همراه نداشته باشند; البته در برخی از موارد که همراه با قرینه است، محمول بر اخبار از آینده به نحو گزارش غیبی یا مانند آن می‏باشند، لیکن پیام اصیل روایات معصومین (علیهم‏السلام)، انشاء احکام و تشریع وظائف از ناحیه خداوند سبحان است. جریان فراگیری دانش‏به جامانده از نسل قبل، مطلبی است رایج که در تمام علوم و فنون بوده و هست و هیچ اختصاصی به علوم دینی یا عالمان دین ندارد. آنچه از حدیث معروف

«ان العلماء ورثة الانبیاء» (44) ،

برمی‏آید، همانا جعل وراثت و دستور جانشینی و فرمان وارث بودن علمای دین نسبت‏به احکام الهی است و جعل وراثت و انشاء جانشینی، غیر از نصب فقیهان دین‏شناس، چیز دیگری نخواهد بود.

ممکن است توهم شود که «نصب‏» ، قسیم و مقابل «وراثت‏» است; زیرا وارث، منصوب نیست و نیازی به نصب ندارد; چه‏اینکه منصوب، وارث نیست وگرنه نصب نمی‏شد و به همان وراثت اکتفا می‏شد. این توهم‏کاسد، ناشی از اخباری دانستن جمله

«العلماء ورثة الانبیاء»

است و اکنون که روشن شد آنچه از معصومین (علیهم‏السلام) می‏رسد، ظهور اولی آن در غیر موارد تعلیم ارشادی، بیان حکم شرعی و وظیفه متشرعان است، معلوم می‏گردد که جمله مزبور، انشائی است نه اخباری، و انشاء وراثت، چیزی غیر از نصب وارث نخواهد بود.

تذکر: انشاء وکالت فقیه جامع‏الشرایط، از سوی معصوم، با انشاء ولایت او بر امور اسلامی منافات ندارد; زیرا فقیه جامع شرایط علمی و عملی، گرچه ولی‏امر مسلمین است، لیکن نائب و وکیل از سوی معصوم است; بنابراین، انشاء وکالت فقیه از سوی معصوم، با انشاء ولایت وی بر امور اسلامی هماهنگ خواهد بود; زیرا وکیل شخص معین، ولی بر امور او نخواهد بود، اما وکیل از سوی ولی بر امور مسلمین، همان ولی بر امور آنان است (45).

هشتم:

همن‏گونه که آیات قرآن کریم مفسر یکدیگرند، احادیث اهل‏بیت عصمت (علیهم‏السلام) نیز مبین همدیگرند; اگر چه دلالت‏حدیث

«ان العلماء ورثة الانبیاء»

بر ولایت و رهبری عالمان دینی نسبت‏به امور اسلامی، تام است، ولی با توجه به مقبوله‏عمربن حنظله، معنای وراثت و اثر مترتب بر آن و انشاء حکم قضاء و نیز انشاء ولایت‏برای وارثان علوم فقهی انبیا (علیهم‏السلام) معلوم می‏گردد; زیرا در مقبوله مزبور چنین آمده است:

«من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا، فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم‏یقبله منه فانما استخف بحکم الله و علینا رد، و الراد علینا، الراد علی الله و هو علی حد الشرک بالله‏» (46) ،

و مضمون این حدیث آن است که:

1- «راوی صاحب‏نظر» ، یعنی کسی که دارای نظریه فقهی است و اظهار نظر او با اجتهاد همراه است که همان عالم دینی که وارث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‏باشد هم قاضی و حکم مردم است و هم والی و حاکم.

2- همان طور که در صدر حدیث مزبور، از رجوع به «سلطان‏جور» (والی) و مراجعه به قاضی منصوب از سوی «سلطان‏جور» نهی شده است، در ساقه حدیث، مرجع ولایی و مرجع قضایی مشروع مشخص شده است تا آن نفی و نهی، با این اثبات و امر، چاره‏اندیشی شده باشد وگرنه، منع بدون ابرام و نفی بدون اثبات و نهی بدون امر، جز تحیر مذموم و هرج‏ومرج مشئؤم، محصولی نخواهد داشت.

3- محور سؤال سائل، تنها تعیین مرجع قضایی نبود، بلکه مرجع ولائی نیز بوده است. لزوم تطابق سؤال و جواب، ایجاب می‏کند که در پاسخ، هر دو مطلب ملحوظ گردد و لذا، هم جریان قضاء و حکم حکم بازگو شد و هم جریان حکم حاکم و والی.

4- گرچه مورد نیاز ضروری سائل، همان قضاء و مرجع داوری است، لیکن اگر بر فرض، مطلبی افزون بر آن گفته شده باشد، منافی با صبغه سؤال و جواب نیست; زیرا مورد سؤال، مسکوت نشد، بلکه به طور صریح به آن پاسخ داده شد و مطلب دیگری بر آن افزوده گردید.

5- واژه «حکم‏» ، «حکومت‏» ، «حکمت‏» ، «حاکم‏» ، «محکمه‏» ، و «محاکمه‏» ، همگی از اصلی برخاسته‏اند که معنای اتقان، احکام، منع، و مانند آن را به همراه دارد و اگر به لگام‏اسب، «حکمه‏» می‏گویند، برای منع آن از انحراف از مسیر مستقیم و مانند آن است و چون والی، مانع از ظلم است، او را «حاکم‏» می‏گویند; چه‏اینکه قاضی را نیز در اثر منع از ظلم، «حاکم‏» می‏نامند.

نموداری از این تحلیل مفهومی را می‏توان در کتاب «العین‏» خلیل و کتاب «النهایة‏الاثیریه‏» ابن‏اثیر، یافت; با این عنایت که نهایه‏ابن‏اثیر، مبسوطاتر از العین، مطلب مزبور را بازگو کرد. بنابراین، کلمه حاکم، اختصاص به قاضی ندارد، بلکه به مبدا منع و جلوگیری از تعدی نیز حاکم گفته می‏شود; اعم از آنکه مبدا فاعلی مزبور، مرجع قضایی باشد یا مصدر ولائی; لذا صاحب‏ جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، با اینکه شخصا عرب بود و در محیط عربی پرورش یافت، از عنوان حاکم، ولی متصرف در قضاء و غیر قضاء فهمید نه خصوص صاحب‏سمت قضاء (47); چه‏اینکه شیخ‏انصاری (ره) نیز با داشتن نژاد عربی و انس به فرهنگ آنان، از عنوان حاکم، معنای جامع میان قضاء و ولاء را فهمید; زیرا فرمود: ماذون بودن فقیهان برای قضاء شکی ندارد; بعید نیست که به حد ضروری مذهب رسیده باشد; شاید اصل در آن حکم، مقبوله‏ عمربن حنظله... و مشهوره ‏ابی‏ خدیجه... و توقیع ‏رفیع... باشد.. . ظاهر روایات گذشته، نفوذ حکم فقیه در تمام خصوصیات احکام شرعی است...; زیرا متبادر از لفظ حاکم، متسلط بنحو مطلق است... مؤید این عموم، همانا عدول از لفظ «حکم‏» به لفظ «حاکم‏» است; با اینکه انسب به سیاق «فارضوا به حکما» این بود که بگوید: من او را حکم قرار دادم (48). مطالب فراوانی از کتاب قضاء شیخ‏انصاری (قدس‏ سره) برمی‏آید که در کتاب بیع ایشان صریحا نیامده است; مانند:

1. تصریح به اعتبار سند مقبوله و حجیت آن.

2. تصریح به عمومیت نفوذ حکم فقیه جامع شرایط.

3. تصریح به سعه مفهوم «حاکم‏» نسبت‏به «حکم‏» و... (49).

نهم:

نصب فقیهان جامع شرایط قضاء و ولاء با قرینه لبی متصل همراه است و آن اینکه; نصب مزبور، مخصوص صورتی است که دسترسی به خود امام معصوم (علیه‏السلام) سهل نباشد وگرنه ولایت و زعامت، در اختیار او خواهد بود; پس در صورت صعوبت دسترسی به امام معصوم (علیه‏السلام)، خواه در عصر ظهور و خواه در عصر غیبت، رهبری امت، ازآن فقیه جامع شرایط است. این حکم مزبور، چاره‏اندیشی برای تمام اماکن و همه اعصار است و هرگز امام صادق (علیه‏السلام) در این روایات، حکم عصر خود را رها نکرد و به فکر اعصار پسین سخن نگفت; چه‏اینکه چنین دستوری لغو نخواهد بود; زیرا حکم شرعی را بیان کردن و وجوب تحصیل شرایط را اعلام‏داشتن، هرگز لغو نیست. البته معذوربودن مردم یا مازور بودن آنان در عدم تحصیل شرایط، منوط به استطاعت و عدم استطاعت آنان است. آنان که دلالت مقبوله و نیز مشهوره را بر نصب فقهاء برای قضاء پذیرفته‏اند، مگر توجه ندارند که هرگز کرسی قضاء و سمت داوری، از حوزه حکومت عباسیان بیرون نبود و هیچ‏گاه منصوبین امام صادق (علیه‏السلام) به کرسی قضاء تکیه نزده بودند و چنین نصبی، در خلا تحقق یافت و موارد نادری که به منزله معدوم تلقی می‏شود، مصحح چنین نصب وسیعی نخواهد بود; پس هر پاسخی که برای نصب قضاء ارائه می‏شود، برای نصب ولاء نیز مطرح خواهد بود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( شنبه 94/6/7 :: ساعت 11:21 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آراء سیاسی و حکومتی شیخ یوسف بحرانی
ولایت فقیه «سرچشم? تمدن اسلامی»
بسم اللّه الرحمن الرحیم و إیّاه نستعین آینده جهان از نظر ا
بسم الله الرحمن الرحیم و إیاه نستعین تبیین مبانی ولایت فقیه
تبیین مبانی ولایت فقیه
تبیین مبانی ولایت فقیه
[عناوین آرشیوشده]