ضرورت وجود رهبر عالم و عامل به وحی برای سعادت انسان
فصل پنجم
هدایت نوع انسان، نه بدون وحی الهی میسر است، نه بدون رهبر وحی شناس و عامل به آن؛ یعنی تنها نزول وحی و القاء مجموعه قوانین به صورت کتابی آسمانی توسط فرشته کافی نیست؛ بلکه وجود انسانی که یا مستقیماً و بلاواسطه حامل آن وحی باشد یا غیر مستقیم و مع الواسطه حافظ و مجری آن باشد، ضروری است، وگرنه همان محذور هرج و مرج لازم میآید و فرق این دو عنصر صوری و فاعلی، آن است که گاهی عنصر صوری یعنی قانون آسمانی در اثر نسخ یا تحریف از صلاحیت سازندگی ساقط میشود یا عمر تأثیرش منقضی میگردد و گاهی در اثر صیانت از نسخ و عصمت از تحریف همچنان بر صلاحیت هدایت و سازندگی خود باقی است، هرگز گزند زوال و فرسودگی به حریم او راه نمییابد؛ همانند قرآن کریم، ولی عنصر فاعلی جامعه دائماً در معرض زوال و دگرگونی است؛ ?ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد أفإن مت فهم الخالدون?،[18] ?إنک میّت و إنهم میّتون?.[19]
بنابراین، برای عنصر فاعلی جامعه تصور نائب یا نماینده رواست؛ گرچه برای عنصر صوری یعنی وحی الهی تصور بدل یا عوض نارواست؛ زیرا با حفظ اصل لایزال نوبت به غیر نمیرسد؛ لذا حضرت رسول(صلّی الله علیه وآله وسلّم) هرگونه تغییر یا تبدیلی را به طور قاطع ممنوع دانسته و وظیفه همگان را فقط در اطاعت رهنمود وحی الهی منحصر کرده است؛ ?و إذا تتلی علیهم ایاتنا بینات قال الذین لایرجون لقائنا ائت بقران غیر هذا أو بدّله قل ما یکون لی أن أبدّله من تلقاء نفسی إن أتبع إلا ما یوحی إلی إنی أخاف إن عصیت ربی عذاب یوم عظیم?.[20]
فصل ششم
جریان نبوت و همچنین امامت امام معصوم(علیهالسلام) نصاب معیّنی داشته که نه افزایش آن ممکن است، نه کاهش آن مقدور؛ یعنی سلسله جلیله انبیاء به نصاب نهایی خود رسیده و با انتصاب حضرت ختمی مرتبت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) از طرف خدای سبحان محال است کسی به مقام شامخ نبوّت راه یابد؛ چنان که سلسله شریف امامان به نصاب نهایی خود بالغ شده و با انتصاب حضرت بقیة الله ارواح من سواه فداه محال است احدی به مقام والای امامت معصوم راه یابد، لیکن برهان عقلی بر ضرورت زعیم اعم از نائب و منوب عنه در عصر غیبت ولی عصر ارواحنا فداه به قوت خود باقی است؛ زیرا برای امام معصوم شئون فراوانی است که همه آنها در هدایت جوامع بشری ضروری است و برخی از آن شئون، نه غیبت میکند و نه نیابتپذیر میباشد؛ مانند مقام شامخ ختم ولایت تکوینیو... که هماره ظاهر و مؤثر است. نه پیوند آن به مقام ربوبی ذات اقدس حق برای فیضیابی قطع میشود، نه ارتباط آن به جهان هستی برای افاضه مخفی و زائل خواهد شد؛ چنان که آن مقام منیع، قابل کسب یا غصب نبوده و نخواهد بود.
لیکن برخی از آن شئون که جزء امور اعتباری و قراردادی است و در زمره تشریع قرار دارد مانند افتاء و تعلیم و تربیت و اداره امور مردم در حفظ نظام از تهاجم بیگانگان غیبت میکند و نیابتپذیر میباشد؛ بنابراین لازم است درباره زعامت در عصر غیبت و ضرورت آن بحث نمود.
فصل هفتم
برهان عقلی، نه درباره شخص خارجی اقامه میشود، نه قابل تخصیص به زمان و مکان معین خواهد بود و سر آنکه درباره اشخاص خارجی جاری نمیشود، آن است که مقدمات آن باید کلی، دائمی، ضروری و ذاتی باشد و موجود شخص خارجی زوال پذیر است و هرگز با کلیت و دوام که از شرایط اصلی مقدمات برهان است، سازگار نمیباشد و جهت آنکه قابل تخصیص نبوده، صالح تقیید نخواهد بود، آن است که محمول برای موضوع ذاتی و ضروری است و هرگز ذاتی قابل انفکاک نبوده، ضروری صالح تخصیص نمیباشد؛ لذا سالبه جزئی در دلیلهای عقلی، نقیض موجبه کلی و موجبه جزئی نقیض سالبه کلی است؛ نه مقید یا مخصص آن؛ بر خلاف دلیل نقلی که هم درباره اشخاص خارجی اقامه میشود، هم صالح هر گونه تخصیص و قابل هر گونه تقیید میباشد؛ زیرا رابطه محمول و موضوع آن محدود به نحو کلیّت و دوام و ضرورت و ذاتیّت نخواهد بود.
چون برهان عقلی محض درباره اشخاص خارجی جاری نمیشود، برای اثبات نبوت خاصه و همچنین امامت خاصه، گذشته از برهان عقلی که نبوت و امامت عامه را به نحو جامع و کلی ثابت مینماید، دلیل نقلی معتبر یا شهود اعجاز عینی لازم است تا با انضمام به کبرای کلی، قیاس منتج تشکیلشود و نبوت خاصه یا امامت خاصه شخص معین ثابت گردد.
ضرورت وجود نائب یا نمایند? امام معصوم(علیه السلام)درعصر غیبت برای رهبری جامعه
فصل هشتم
همه براهین عقلی که ضرورت نیاز جامعه به عنصر فاعلی نظم صحیح را ثابت مینمود، در زمان غیبت ولیعصر برای تثبیت نائب یا نماینده آن حضرت اقامه میشود و هرگز نمیتوان دوران غیبت را که ممکن است معاذ الله به هزاران سال طول بکشد، دوران هرج و مرج دانست یا بخش مهم احکام اسلامی را به دست نسیان سپرد و حکم جاهلیت را به دست زمامداران خودسر اجراء کرد وبه بهانه آنکه منشأ حرمان جامعه از برکات ظهور آن حضرت و آثار حیات بخش احکام الهی، تبهکاری و عصیان خود مردم است، زعامت زمان غیبت را نفی کرد و حدود الهی را معطّل نمود و هرگز اعراض مردم مانع سنت الهی نبوده، جلو جریان هدایت عمومی را نخواهد گرفت؛ لذا در قصه لوط(علیهالسلام) به اینکه بیش از یک خانوار و آن هم نه همه اعضاء آن ایمان نیاورده بودند و طبق علم قبل از ایجاد برای خداوندی که «عالم إذ لامعلوم» [21]، روشن بود، مع ذلک پیامبر خود را برای رهبری آن قوم اعزام فرمود؛ ?فأخرجنا من کان فیها من المؤمنین ? فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین? [22] و در تبیین همین مطلب که تباهی مردم مانع تداوم سنت الهی نبوده، خداوند همواره برای رهبری مردم رهبران الهی را ارسال مینماید، چنین فرمود: ?أفنضرب عنکم الذکر صفحاً إن کنتم قوماً مسرفین ? و کم أرسلنا من نبی فی الأولین ? و ما یأتیهم من نبی إلا کانوا به یستهزءون?.[23]
چون برهان عقلی قابل تخصیص نیست، پس وجود نائب یا نماینده ولیعصر در زمان غیبت آن حضرت لازم خواهد بود و اینکه محقق طوسی(قدس سرّه) فرمود: «وجوده لطف و تصرفه آخر و عدمه منا»،[24] به این معناست که اصل وجود ولیعصر ارواحنا فداه لطف است و تصرف خاص آن حضرت لطف دیگری است غیر از لطف اول، و هیچگونه تلازمی بین این دو لطف نیست تا اگر دومی نبود، اولی هم نباشد؛ لذا حضرت امیر المؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «اللهم بَلی لاتخلو الأرض من قائم لله بحجّة إما ظاهراً مشهوراً و إما خائفاً مغموراً لِئَلاّتبطل حُجَجُ الله و بیِّناتُهُ... »،[25] لیکن تصرف عام آن حضرت به وسیله نائبان و منصوبان عام خود معدوم نخواهد بود و آنچه در زمان غیبت مطرح است فقدان تصرف خاص و برکات مخصوص آن حضرت است که در اثر تبهکاری جوامع بشری دامنگیر آنان شده است؛ نه اصل تصرف؛ و لو به نحو استنابه و توکیل عام. آری اگر مردمی حاضر نشدند که نائبان آن حضرت را یاری کنند تا جلو «کظّه ظالم و سَغَبِ مظلوم» [26] گرفته شود.
فقدان این قسم از تصرف عمومی و از دست دادن این لطف که در درجه سوم قرار دارد، از سوء اختیار خود مردم است و تأسیس نظام اسلامی و اجراء احکام و حدود آن و دفاع از کیان دین و حراست آن از مهاجمان، چیزی است که نه در اصل مطلوبیت آن تردیدی است، نه در معروفیت آن در زمان غیبت؛ زیرا گرچه حفظ تراث اسلامی بالإصاله در اختیار امام معصوم است، لیکن در عصر احتجاب جامعه از شهود آن حضرت، بالتبع وظیفه نمایندگان آن حضرت است و هرگز احتمال تعطیل حکومت اسلامی و عطله احکام و حدود الهی در ذهن منقدح نخواهد شد تا فقیه نامور مرحوم شیخ انصاری بفرماید: «ثم إن علم الفقیه من الأدلة جواز تولیته لعدم إناطته بنظر خصوص الإمام أو نائبه الخاص تولاه مباشرة أو استنابة إن کان ممّن یری الاستنابة فیه و إلا عطّله فإن کونه معروفاً لاینافی إناطته بنظر الإمام (علیهالسلام) و الحرمان عنه عند فقدهم(علیهمالسلام) کسائر البرکات التی حرمناها بفقده عجل الله فرجه... » [27] و سرّ عدم انقداح احتمال مزبور، آن است که نه هتک نوامیس الهی و مردمی در عصر غیبت رواست، نه زجر از آن قبل از ارتکاب توسط نهی از منکر مصوب بشری و نه بعد از ارتکاب توسط حدود و تعزیرات غیر دینی درست میباشد.
و از سخنان حکیمانه صدر المتألهین(قدس سرّه) میتوان این مطلب را استنباط نمود؛ زیرا چنین گفته است: «...و أما جهاد الکفار و أهل البغی فدفعاً لما یفسد به اعتقاد أهل الحق إذ یتشوش بسبب مروق المارقین عن ضبط السیاسة التی یتولاها حارس السالکین و کافل المحققین نائباً عن رسول رب العالمین و اشتمال القرآن علی الآیات الواردة فی هذا الجنس مما لایخفی علیک و ما یشتمل هذا القسم علیها یسمی علم الحلال و الحرام و حدود الأحکام و هذا العلم یتولاه الفقهاء و هو علم یعم إلیه الحاجة لتعلقه بصلاح الدنیا أولاً ثم بواسطته بصلاح الآخرة»؛[28] زیرا این حکیم متأله، دین را همراه با سیاست دانسته و فقه سیاسی را در کنار فقه عبادی طرح کرده و کفالت آن را به عهده نائبان رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) سپرده و تولیت این علم جامع را در عصر غیبت به عهده فقیهان قرار داده است و ریشه این مطلب در سخنان فارابی و ابن سینا و سایر حکما قبل از صدر المتألهین قده یافت میشود.
خلاصه آنکه برهان عقلی بر ضرورت حفظ شئون نیابتپذیر امام معصوم (علیهالسلام) در عصر احتجاب جامعه از آن حضرت (علیهالسلام) تام است و هیچ وهنی در مقدمات آن راه ندارد و ثمره این برهان در بحثهای آینده روشن خواهد شد که نائب عام آن حضرت متصدّی همه شئون امامت خواهد بود، مگر آنچه را مشروط به عصمت است و در ضرورت نظم جامعه دخالت صریح ندارد.
مطرح بودن مسئل? امامت و ولایت در فقه و کلام
فصل نهم
مسئله امامت و ولایت، هم در کلام مطرح است، هم در فقه و معیار تشخیص این مطلب، همانا خصوصیت خود مسئله و کیفیت طرح آن است و چون امتیاز علم به امتیاز موضوع آنهاست، نه به امتیاز غایت و هدف آنها و نه به امتیاز سنخ مسائل، و موضوع هر مسئله ارتباط مستقیم با موضوع آن علم دارد، لذا بازگشت همه امتیازها به امتیاز موضوع علم است؛ زیرا محمول از عوارض ذاتی آن است و عرض ذاتی، متأخر از معروض است و کیفیت ربط بین محمول و موضوع متأخر از هر دو آنهاست و هدف و غایت نیز از لحاظ وجود خارجی بعد از آنها خواهد بود؛ بنابراین هرگونه آثاری از غیر موضوع مشاهده شود، به خود موضوع برمیگردد.
همچنین امتیاز علوم به امتیاز ادله نیست؛ زیرا ممکن است برهان عقلی، هم بر مسئله فلسفی یا کلامی اقامه شود، هم بر مسئله اصولی یا فقهی؛ یعنی حاکم در اینها فقط عقل باشد. گرچه مقدمات برهان در آنها فرق میکند و نتیجه نیز مختلف خواهد بود، لیکن صرف عقلی بودن دلیل نمیتواند مسئله را از علوم فلسفی یا کلامی قرار دهد.
مثلاً مسئله عدل الهی و عدل انسانی، هر دو عقلی است یعنی عقل مستقلاً حکم میکند به وجوب عدل خداوند و به وجوب عدل انسان لیکن یکی از این دو مسئله فلسفی و کلامی است و دیگری فقهی؛ چون وجوب در عدل الهی به معنای هستی ضروری است یعنی «الله عادل بالضرورة» و در عدل انسانی به معنای تکلیف فقهی است یعنی «یجب علی الإنسان أن ایکون عادلاً» و در مقابل وجوب عدل الهی امتناع صدور ظلم است؛ نه حرمت آن و در مقابل وجود عدل انسانی حرمت ظلم قرار میگیرد؛ نه امتناع آن و معنای ضرورت و امتناع نسبت به خداوند به معنای «یجب عنه» یا «یمتنع عنه» است؛ نه «یجب علیه» یا «یمتنع علیه»؛ یعنی خداوند یقیناً طبق عدل رفتار میکند و ضرورتاً ظلم نمیکند؛ پس منظور از وجوب در عدل الهی، اولاً همانا هستی بالضرورة است؛ نه حکم تکلیفی و باید و ثانیاً به نحو «عنه» است؛ نه به نحو «علیه» و منظور از وجوب در عدل انسانی، اولاً حکم تکلیفی و ثانیاً به نحو «علیه» نه به نحو «عنه» است؛ بنابراین امتیاز علوم و مسائل آنها به امتیاز ادله نخواهد بود.
فصل دهم
امامت در تفکر امامیه از مسائل کلامی است؛ نه فقهی و جزء اصول به شمار میآید؛ نه فروع؛ زیرا گروهی مانند خوارج و اَصمّ نصب امام و زعیم جامعه را واجب نمیدانند یا مطلقاً یا در خصوص حال ظلم و فساد یا در خصوص حال عدل و امن و گروهی واجب میدانند، و لکن بر مردم؛ نه بر خداوند؛ مانند اشاعره که نصب امام را بر مردم واجب میدانند به دلیل سمعی؛ نه عقلی و مانند معتزله که آن را بر مردم واجب میدانند به دلیل عقلی. البته شذوذی از اهل اعتزال رأی دیگر دارند و روشن است چیزی که بر مردم واجب باشد، فقط یک حکم فقهی و فرعی است؛ گرچه دلیل وجوب آن عقل باشد؛ لذا مسئله امامت نزد گروههای یاد شده یک فرع فقهی است؛ نه اصل کلامی و یک مسئله عملی است؛ نه اعتقادی.
اما امامیّه معتقد است که نصب آن واجب است؛ نه بر مردم؛ بلکه فقط بر خداوند و چون معنای وجوب چیزی بر خدا به معنای ضرورت هستی و صدور قطعی آن از خداوند است، نه به معنای باید تکلیفی، لذا به علم هستی شناسی برمیگردد یعنی فلسفه و کلام نه علم باید شناسی یعنی فقه و چون در ردیف هستی خداوند و صفات ثبوتی ذات اقدس قرار دارد، یک امر اعتقادی بوده، جزء اصول عقاید امامیه به شمار میآید؛ نه جزء فروع دین. البته بر اساس ترتب بایدها بر هستها، هم تکلیف فقهی امام منصوب معین میشود، هم وظیفه فقهی امت؛ یعنی چنین استدلال میشود که فلان شخص امام است و هر امامی باید رهبری امت را به عهده بگیرد پس فلان شخص باید رهبری امّت را به عهده بگیرد و نیز استدلال میشود که فلان شخص امام است و اطاعت هر امام منصوبی بر امت واجب است؛ پس اطاعت فلان شخص بر امت واجب است.
اینگونه از بایدهای فقهی از انضمام یک مقدّمه «هست»و یک مقدّمه «باید» استنتاج میگردد، و لیکن همه اینها جزء فروع مسئله امامت است؛ نه جزء اصول آن؛ پس اصل امامت نزد فرقه حقّه امامیّه مسئله کلامی است؛ نه فقهی و ایمان به آن جزء اصول اعتقادی است؛ نه آنکه همانند فروع فقهی دیگر فقط در مرحله التزام قلبی و امتثال عملی خلاصه شود.
نتیجه آنکه وجوب آفرینش انسان معصوم (علیهالسلام) و صدور تکوینی او از خدای سبحان و وجوب هدایت جوامع بشری به امامت وی و لزوم نصب تشریعی او بر خداوند، مسئله کلامی و اعتقادی است و وجوب اطاعت از امام معصوم و تابع رهبری او شدن، مسئله فقهی است؛ لذا در ردیف نماز و زکات و حج و روزه قرار گرفت و در صحیحه زراره چنین آمد: «بنی الإسلام علی خمسة أشیاء علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة... و الوالی هو الدلیل علیهن».[29]
برخی از مطالب یاد شده را در نوشتار ابو اسحق ابراهیم بن نوبخت و شرح علامه(قدس سرّه) بر آن[30] و نقد المحصل امام رازی[31] و شرح تجرید علامه(قدس سرّه)[32] و بعضی از رسائل کلامی محقق طوسی(قدس سرّه)[33] و اللوامع الإلهیة سیوری حلی(قدس سرّه)[34] و شرح اصول کافی صدر المتألهین (قدس سرّه)[35] میتوان یافت و چون همه براهین امامت برای اثبات نیابت عامه در عصر غیبت جاری است، زیرا هم نظام اصلح و احسن جوامع بشری که هدف آفرینش جهان عینی است، هم قاعده لطف که هر دو به حکمت خدای سبحان مستندند، اقتضاء دارد که در عصر احتجاب جامعه از ظهور امام معصوم (علیهالسلام) شعاع نیابت آن حضرت بر مردم بتابد.
یعقوب بن سرّاج گفت از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدم: تبقی الأرض بلاعالم حیّ ظاهر یفزع إلیه الناس فی حلالهم و حرامهم؟ فقال لی: «إذاً لایعبد الله یا أبایوسف»؛[36] لذا مسئله ولایت در زمان غیبت یک مسئله کلامی است؛ گرچه فروع فقهی آن نیز محفوظ است؛ زیرا همانطوری که امامت معصوم مسئله کلامی است، ولی چند فرع فقهی مانند وجوب تحمل مسئولیت رهبری بر امام و وجوب پیروی از او بر امتو... بر آن مترتب است، در جریان زعامت عصر غیبت نیز چند فرع فقهی مانند وجوب پذیرش سمت نیابت عامه بر نائب و وجوب اطاعت از او بر مردمو... بر آن مترتب میباشد و محور همه این احکام همانا ضرورت نظم صحیح جامعه اسلامی است که بعضی از آن احکام کلامی است و برخی از آنها فقهی و آنچه که ذیلاً از صاحب جواهر(قدس سرّه) نقل میشود، ناظر به حکم فقهی آن است که ریشه کلامی دارد؛ «بل لولا عموم الولایة لبقی کثیر من الأمور المتعلقة بشیعتهم معطلة فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کأنه ماذاق من طعم الفقه شیئاً و لافهم من لحن قولهم و رموزهم أمراً و لاتأمل المراد من قولهم «إنی جعلته حاکماً و قاضیاً و حجة و خلیفة» و نحو ذلک مما یظهر منه إرادة نظم زمان الغیبة لشیعتهم فی کثیر من الأمور الراجعة إلیهم... ».[37]
حفظ نظام همانطوری که حکم فقهی دارد و نائب امام معصوم در عصر غیبت و نیز جامعه عهده دار آناند، حکم کلامی هم دارد که عهدهدار آن خدای سبحان است و انجام آن هم به آفرینش تکوینی افراد صالح است؛ هم به صدور دستور استنابه یا توکیل و یا جعل تولیت... به امام معصوم (علیهالسلام) که آن را نسبت به نائبان عام خود اعمال نمایند که هم جنبه تکوینی حفظ نظام حاصل شده باشد، هم جنبه تشریعی آن.
مرحوم استاد شعرانی در شرح تجرید به توضیح قاعده لطف و تبیین آثار آن بر وجود امام معصوم (علیهالسلام) پرداخت و ضمناً به بعضی از آثار عزت دین در زمان امام غیر معصوم اشاره کرد و سپس چنین فرمود: «وقتی امام غیر معصوم به نام امامت اسلام چنین تأثیر در عزت دین داشته باشد، آیا تأثیر امام معصوم چه خواهد بود و چه بدلی برای آن تصور میتوان کرد؟».[38]
روایاتی که ضرورت وجود حجت خدا و امام را تبیین میکند، مشتمل بر برهان عام بوده که میتوان حکم عصر غیبت را از آنها در پرتو عموم حدّ وسط استدلال ثابت نمود؛ مثلاً از حضرت امام باقر یا امام صادق (علیهماالسلام) نقل شد: «إنّ اللّه لم یدع الأرض بغیر عالم و لولا ذلک لم یعرف الحق من الباطل» [39] و از امام صادق(علیهالسلام) رسیید: «إنّ اللّه أجل و أعظم من أن یترک الأرض بغیر إمام عادل» [40] و عصاره این بیان، استدلال به حکمت خدای حکیم است و حدّ وسط این برهان اسمی از اسماء حسنای حق است و بر اساس تفکر فلسفی است؛ نه کلامی که از قاعده لطف استمداد شده باشد. گرچه مصداق کامل امام همان امام منصوب و معصوم(علیهالسلام) است، لیکن هم لفظ امام عادل عام است، هم حدّ وسط برهان مطلق و کلی است؛ لذا شامل امام عصر غیبت که نائب امام معصوم است میشود.